به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، نوزدهم مرداد ۸۸، روز عروج سیدالاسرا و سرو بلند آزادگی و اسطوره مقاومت اسیران در اردوگاههای رنج و شکنجه مزدوران بعثی است. امیر سرلشکر خلبان «حسین لشکری»؛ که با تحمل ۱۶ سال اسارت، یعنی دو برابر سالهای جنگ و اسارت آزادگان قهرمان و مقاوم، آخرین اسیر دربند صدامیان بود و سرانجام بر اثر جراحات و عوارض ناشی از دوران طولانی اسارت، به شهادت رسید. شهیدی که مفتخر به لقب «سیدالاسرای ایران» از سوی رهبر معظم انقلاب شد.
عقاب تیزپروازم، که جا در آسمان دارم
دوره تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به قزوین رفت. در سال ۱۳۵۰ پس از اخذ دیپلم برای انجام خدمت سربازی به لشکر ۷۷ خراسان اعزام شد.
پس از پایان دوره سربازی در آزمون دانشکده خلبانی شرکت کرد و پس از موفقیت به استخدام نیروی هوایی درآمد. در سال ۱۳۵۴ پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا اعزام شد و با درجه ستوان دومی به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمای شکاری اف - ۵ مشغول به خدمت شد.
اسارت در دفاع از حریم میهن، چهار روز پیش از آغاز جنگ!...
ابتدا در پایگاه تبریز مشغول به کار بود ولی با شدت گرفتن تجاوزات رژیم بعث عراق به پاسگاههای مرزی جنوب و غرب کشور، برای دفاع از حریم هوایی میهن اسلامی به دزفول منتقل شد.
حسین لشکری با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست و پس از انجام ۱۲ ماموریت، صبح روز ۲۷ شهریور ماه ۵۹ با یک فروند هواپیمای «اف-۵» به همراه یک دسته پروازی برای پاسخگویی به تجاوزات دشمن، اقدام به انهدام تانکها و توپخانههایی کرد که روز قبل پاسگاههای مرزی ایران را گلوله باران و وارد خاک ایران شده بودند.
پس از منهدم کردن ادوات نظامی دشمن، هواپیمای لشکری دچار آسیب میبیند و حسین لشکری نهایتاً در نقاط مرزی به اسارت نیروهای رژیم بعثی عراق درآمد.
رکورددار طولانیترین مدت اسارت
سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت هشت سال با حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد.
پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی جمهوری اسلامی ایران در ۲۷ تیرماه ۱۳۶۷ وی را از سایر دوستان جدا کردند و قسمت دوم دوران اسارت او ۱۰ سال به طول انجامید. خلبان حسین لشکری پس از ۱۶ سال اسارت در سال ۱۳۷۵ به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در هفدهم فروردین سال ۱۳۷۷ به ایران بازگشت.
«سیدالاسرای ایران»؛ لقبی که رهبر معظم انقلاب به «حسین لشکری» داد
خلبان لشکری جانباز ۷۰ درصد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که با تحمل ۱۸ سال (۶۴۱۰روز) اسارت دشمن بعثی و مقاومت جانانه در برابر تهدید، تطمیع و شانتاژ رژیم بعث عراق، پیروزمندانه به میهن اسلامی بازگشته بود، در بدو ورود در دیدار صمیمانه با رهبر معظم انقلاب و فرماندهی کل قوا، ضمن تجدید بیعت با معظم له، مفتخر به لقب «سید الاسرای ایران» از سوی ایشان شد.
حضرت آیتالله خامنهای در دیدار امیر خلبان آزاده حسین لشگری و جمعی از آزادگان فرمودند: «همهی شما -بخصوص آنهایی که زیاد ماندند- رمز مقاومت و ایستادگی هستید. شما نشاندهندهی این حقیقت هستید که رنجها میگذرد و اجرها میماند. از همه بیشتر غم و رنج این آقای «لشگری» بود که ما هر وقت به یاد ایشان میافتادیم، حقیقتاً غمی دلمان را میگرفت. هجده، نوزده سال، زمان بلندی است؛ زمان کمی نیست که ایشان در چنگ دشمن بودند و بحمدالله صبر و استقامت کردند. امیدواریم خدای متعال به همهی شما اجر دهد و موفّقتان بدارد و انشاءالله خانوادههای شما -فرزندان و کسان و والدینتان- را مشمول رحمت و خیر کند.»
راز استقامت آزادگان به روایت سرو صبور آزادگی
شهید حسین لشکری در مصاحبهای گفته بود: «اعتقادات مذهبی و مکتبی سربازان ایرانی مهمترین عامل مقاومت آنها در مقابل فشارهای روحی، روانی و جسمی بعثیها بود. الان هر یک از ما به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در هر جای دنیا که باشیم، باید با نوع نگرش و رفتارمان، اذهان عمومی را نسبت به مسائل ایدئولوژیک نظام روشن کنیم. لذا وقتی به اسارت دشمن درآمدیم با تاسی به سیره اهل بیت(ع) و به خصوص حضرت موسی بن جعفر (ع)، تمسک به دین و اهداف آن و بررسی و تفکر در آن، خود را از گزند ترفندهای دشمن حفظ کردیم.»
گفته بود: «وقتی به جبهه رفتم علی دندان نداشت، وقتی برگشتم دانشجوی دندانپزشکی بود.»
ده سال زندان انفرادی!
همسر شهید میگوید: «فروردین سال ۵۸ ازدواج کردیم. یکسال و نیم بعد (شهریور۵۹) وقتی زمزمه های شروع جنگ به گوش میرسید حسین برای خنثی کردن توطئههای بعثی ها، به عراق رفت و همانجا در عملیات برون مرزی اسیر شد. به جرم توطئه علیه عراق در زندانهای سیاسی فقط ده سال از آن هجده سال را در سلولهای انفرادی حبساش کردند. هفدهم فروردین سال ۷۷ بود که بالاخره حسین آزاد شد و به کشور بازگشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجههایی بود که به جرم کار نکرده سرش آورده بودند. شیرینی دیدار چهره تغییر کردهاش را از یادم برد.
پسر چهار ماههمان حالا ۱۸ ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را میدید... مظلوم بود و ساده زندگی میکرد. اگر ده نوع غذا هم سر سفره بود، فقط از یکی میخورد. به خانه که میآمد و گاهی غذا آماده نبود میگفت خانم نان و پنیر که داریم، اگر نداریم نان که داریم همان را با هم میخوریم. هر موضوعی که پیش میآمد نظر من را میپرسید و قبول میکرد. احترامش به زن فوق العاده بود. مهربان بود و اگر هم عصبانی میشد، تنها عکسالعملش این بود که توی خودش میرفت. در اثر شکنجههای سخت جانباز ۷۵ درصد شده بود و من توقعی نداشتم.»
سرو تو در سماع و من سوخته در هوای تو....
و شرح لحظه عروج این سرو سبز صبور از زبان همسر و همراه شهید: «لحظه شهادتش تلخترین لحظه زندگیام بود. نوزدهم مردادماه سال ۸۸ بود. شام خورده بودیم و حسین میخواست نوهمان محمدرضا را به بیرون ببرد. حالش خوب بود و ظاهرا مشکلی نداشت. رفت و بعد از دقایقی به خانه بازگشت. گفت میخواهم توی سالن کنار محمد رضا بخوابم. من هم شب بخیر گفتم و از پلهها بالا رفتم. آخرین پله که رسیم دیدم صدای سرفهاش بلند شد.
بهخاطر شکنجههایی که شده بود، حالش بدی داشت و همیشه سرفه میکرد اما این دفعه صدایش متفاوت بود. پایین را نگاه کردم دیدم به پشت افتاده. نمیدانم چطور خودم را به او رساندم. حالت خفگی پیدا کرده بود. به سختی نفس میکشید. دستش در دستم بود و نگاهمان بهم گره خورده بود. دنیا برایم تیره و تار شد. چشمان حسین دیگر نگاهم را نمیدید و لحظاتی بعد دستانم از آن وجود گرم، جسمی سرد را لمس میکرد و...»
نظر شما